مهسا حیاتی کیست؟ ویکی پدیا
زندگی نامه Mahsa Hayati مدرس دوره تندخوانی فانتوم
مهسا در 30مین روز از مهر ماه سال 1371 در تهران و در یک خانواده کم جمعیت به دنیا آمد؛ او به غیر از خود یک برادر به نام علیرضا دارد. از اول دبستان تا پیش دانشگاهی در مدرسه غیرانتفاعی تحصیل کرده و همیشه از این سوال که ازش بپرسند پدرت چه کاره است، اصلاً خوشش نمی آمد!
او در اینباره می گوید: “اول دبستان بودم که از من پرسیدند پدرت چه کاره است؟ من دوست نداشتم بگویم که کارخانه و مغازه دارد! برا همین گفتم پدرم راننده وانت هست و با آن کار می کند. اول به خاطر اینکه نمی خواستم بفهمند شغل پدرم چیست و دوم اینکه می ترسیدم پول بیشتری از بابام بگیرند.
از سوم دبستان تا اول دبیرستان معلم ریاضی خصوصی داشتم. در آن برهه چنان تحولی در درون من شکل گرفت که باعث شد ریاضی من 20 شود. دیگر بعد از آن معلم خصوصی به خانه ما نیامد و من فکر می کردم در درس ریاضی استعداد خاصی دارم تا دوران پیش دانشگاهی به همین روال گذشت. پیش دانشگاهی من یک ساعت سخنگو درست کرده بودم که این ساعت با توجه به زمانی که شما تنظیم می کنید و با آن صدایی که دوست دارید، از خواب شما را بیدار می کند.”
مهسا حیاتی بعد از پشت سر گذاشتن پیش دانشگاهی، در رشته ریاضی کاربردی قبول شده و سال اول دانشگاه در آن مشغول به تحصیل شد. خانواده اش به او گفتند که سرانجام ریاضی کاربردی، استادی دانشگاه می شود که درآمد خوبی ندارد. بنابراین با پیشنهاد خانواده و به خاطر شغل پدرش، بعد از اینکه دو ترم ریاضی در دانشگاه گذرانده بود، رشته خود را به مدیریت پروژه تغییر داد و از آن رشته هم بعد دو ترم به این دلیل که علاقه ای به آن رشته نداشت انصراف داد.
19 سالگی – از فروش آدامس تا تدریس در کانال تلگرام
او در طی تحصیلش همیشه دوست داشت مستقل از پدرش کار کند اما مدام با خود می گفت: «من کاری جز ادامه شغل پدرم بلد نیستم»
او در برهه ای از زندگی اش تصمیم به فروش آدامس گرفت؛ آدامس تریدنت آنموقع خیلی ترند بود. مهسا آدامس 2.300 تومانی را می خرید و به قیمت 5 هزار تومان می فروخت؛ البته نه به اسم خود بلکه به اسم یک خانم که انگار به پولش نیاز دارد و به او سپرده تا آدامس ها را بفروشد!
این موضوع را کسی به جز خودش نمی دانست؛ قبل اینکه پدرش متوجه شود و با او برخورد کند، کار فروش آدامس را کنار گذاشت و تصمیم گرفت دوباره خودش را برای کنکور آماده کند و اینسری به یک رشته ای که علاقمند است، برود. بنابراین به دلیل علاقه به رشته الکترونیک و به خاطر اینکه دوران پیش دانشگاهی ساعت سخنگو درست کرده بود، تصمیم گرفت در آن رشته ادامه تحصیل کند.
دوران کارشناسی با دیدن یکی از اساتید ریاضی دانشگاه، دوباره همان حس دوران اول دبیرستان به او دست داد و شروع به یادگیری معادلات دیفرانسیل و محاسبات عددی با ایشان کرد. حس چند سال پیش دوباره در وجود مهسا حیاتی شعله ور شد! از این رو در دانشگاه تنها در دو درس معادلات دیفرانسیل و محاسبات عددی توانست به خوبی بدرخشد و نمرات عالی بگیرد.
بعد از آن در کانال تلگرام شروع به تدریس رایگان کرد تا همه افراد بتوانند از آن استفاده کنند.
او در دوران تحصیل دانشگاهی خود، با کمک یکی از همکلاسی هایش یک دستگاهی اختراع کرد که آن دستگاه سطح سرم، سنت و اکسیژن را می سنجید. مهسا خود را فردی موفق می دانست اما بعد از گذشت مدتی در یک برهه زمانی در طول تحصیل به نکته ای رسید که احساس پوچی و فردی به درد نخور بودن به او دست داد؛ او احساس می کرد که دیگر هیچ کاری بلد نیست و یا نمی تواند به طور صحیح انجام بدهد.
مهسا یک روز تصمیم گرفت پیش یکی از اساتید دانشگاه به نام آقای حشمت پناه که تأثیر بسیاری روی او می گذاشت، برود و سوالی که ذهنش را درگیر ساخته بود را با استاد خود در میان بگذارد. سوالش این بود که مدتی است احساس پوچی و به دردن نخوردن دارد!
استاد از او پرسید: مشغول به چه کاری هستی؟
مهسا حیاتی در پاسخ به ایشان گفت: من از 19 سالگی کار می کنم. معادلات دیفرانسیل، محاسبات و تایپ 10 انگشتی آموزش می دهم و همه این موارد را بلد هستم!
مهسا در اینباره توضیح می دهد: “استاد حشمت زاده به طور کامل به صحبت هایم گوش داد و حتی به ایشان گفتم که قبل از شما مشکلم را با یک استاد دیگر در میان گذاشتم و او به من گفت: به خاطر اینکه همه چیز بلد هستی، نمی توانی در زندگیت فرد موفقی باشی!
من خیلی از حرف آن استاد سرخورده شدم و حالا از شما می خواهم بپرسم که نظرتان چیست؟ استاد حشمت زاده با لبخند به مهسا گفت: ببین حضرت علی نخلستان هایی که درست کرده بود، برای خودش نبود بلکه برای مردم درست کرده بود! پس تو هم بیا ثروت آفرینی کن و شغلی ایجاد کن.”
راه اندازی فروش عرقیجات و مخالفت پدرش!
مهسا از مسیر دانشگاه تا زمانی که به خانه برسد، به حرف های استاد فکر می کرد که واقعاً باید چه کاری انجام بدهد! بعد از کلی کلنجار رفتن، به خاطر اینکه اصالتاً کاشانی بودند و کاشان هم با عرقیاتش معروف است، تصمیم گرفت در این حوزه مشغول به کار شود.
او می دانست که عرقیجات فروش خوبی دارد چون این محصولات، مشتریان زیادی داشت! به همین خاطر خودش تنهایی به کاشان می رفت و عرقیجات به تهران می آورد و در آنجا می فروخت اما به دلیل اینکه مردم اعتمادی به کیفیت عرقیجات نداشتند، فروشش به سختی انجام می گرفت.
بنابراین مهسا از تکنیکی استفاده کرد و به مشتریانش گفت: شما محصولات من را بخرید، اگر راضی بودید، پولش را پرداخت کنید! این گونه شد که رفته رفته کار خودش را گسترش داد. در این حین که کارش گسترش پیدا می کرد، پدرش خواست او را از این کار بازدارد و احساس کرد مهسا با این کارش با آبروی او بازی می کند!
پدرش به مهسا گفت با گلاب فروختن برای آدم نان نمی شود، بیا برو سمت کار با آهن که سودش زیاد است. در حالی که مهسا این کار را واقعاً دوست داشت و نمی خواست از آن دل بکند اما پدرش همچنان روی حرف خود بود و حتی می خواست به تعداد کامیون هایی که عرقیجات می فروخت، پولش را به مهسا بدهد تا او این کار را انجام ندهد!
ولی مهسا به حرف پدرش گوش نکرد و به کار خود ادامه داد، مهسا حیاتی معتقد است که اگر آدم به کاری علاقمند باشد، عشق به آن کار باعث می شود تا با بدترین چالش ها روبرو شده و برای رسیدن به هدف تمامی موانع را پشت سر بگذارد. رفته رفته او در کار خودش پیشرفت کرد و جاهای مختلفی برای تهیه گزارش می رفت و در پیج اینستاگرام خود با دیگران به اشتراک می گذاشت.
هم اکنون پدر او از جمله آدم هایی است که مشوقش شده است. جالب اینجاست که وقتی مهسا این موضوع را به بقیه تعریف می کند، به او می گویند: شاید پدرت می خواست تو را امتحان کند… اما هیچوقت در آن لحظه نبودند که بفهمند چقدر برایش سخت بود که بسیاری از آشنایان و عزیزان در مقابل رویا و هدفش مقاومت می کردند تا او را از این کار باز دارند.
اتفاق عجیب، مهسا حیاتی حافظه اش را از دست داد!
اتفاق عجیبی که در زندگی مهسا حیاتی افتاد، این است که مدتی حافظه اش را از دست داده بود! این اتفاق از آنجایی شروع شد که او حافظه خیلی قوی داشت و حتی یک روز در یک جمعی که نشسته بودند، یکی از دوستانش به او می گوید: تو که اینقدر حافظه ات خوب است پس بیا برو در وزارت اطلاعات کار کن و مهسا با حالت خنده به او نگاه می کند.
خانم حیاتی می گوید: “من معمولاً به چیزهایی که می فهمم و بلد هستم، لبخند زده و رد می شوم که طرف مقابل احساس کند من متوجه نشدم و حرفش را سرسری گرفتم.
بعد اینکه از جمع دوستانه بیرون آمدم با خودم گفتم خدایا من با این حافظه چه کار کنم؟ واقعاً خیلی اذیتم می کند! به مدت زمان کوتاهی حافظه ام را از دست دادم، طوری که فقط یادش می آید که با شخصی صحبت کردم ولی جزئیات صحبتش یادم نمی آید. اولش حس خوبی داشتم چون خوشحال بود که هیچ چیز یادش نمی ماند اما بعد از مدتی احساس خطر کردم و به فکر برگرداندن حافظه ام شدم.”
آشنایی با تندخوانی فانتوم
مهسا حیاتی در این مدت با کلاس تندخوانی فانتوم آشنا شد و موقع حضور سر کلاس، از او پرسیدند هدفت از آمدن به کلاس چیست؟ «او پاسخ داد که حافظه ام دارد به تحلیل می رود، یعنی در جمعی که نشسته ایم فقط یادم هست که نشسته ایم و جزئیاتش یادم نیست! به خاطر اینکه از همه جا ناامید شده بودم، تصمیم گرفتم در کلاس حضور داشته باشم تا هرطور که شده حافظه ام برگردد.
مدتی گذشت تا اینکه تمرینات کلاس، به بخش حافظه و نحوه تقویت آن رسید. بایستی لغت حفظ می کردم؛ من از بین 12 مورد لغت فقط 1 عدد لغت توانستم حفظ کنم. استاد به من گفت که سرعت پردازش مغزت خیلی سریع است ولی حافظه ات اینجور نیست!»
8 جلسه ای گذشت و بعد از آن اتفاق عجیبی رخ داد! مهسا احساس کرد حافظه اش برگشته و همه آن چیزهایی که نمی توانست حفظ کند و یادش نمی آمد را به خاطر می آورد. به همین دلیل احساس کرد، در این کلاس می تواند پیشرفت کند و بعد از آن یک کلاس تربیت مدرس تندخوانی تشکیل دادند و مهسا در این کلاس نیز شرکت کرد.
از نظر او این کلاس از بین کلاس هایی که می رفت، خیلی جامع تر بود و نیازی نبود که در کلاس آموزشگاه های مختلف شرکت کند. آن کلاس باعث پیشرفت زیادی هم از لحاظ حافظه و هم از لحاظ طرز بیان و صحبت کردن در زندگی اش شد. زیرا مدرس بودن فقط به تدریس نیست بلکه به طرز بیان، ارتباط با آدم ها و حتی فروش نیز بستگی دارد!
اینکه بخواهید آن درسی که بلد هستید را آموزش داده و بتوانید به فروش برسانید، بسیار مهم است!
مصاحبه با مهسا حیاتی | پاسخ به 5 سوال متداول
1- چه چیزی در طول این مسیر یاد گرفته اید و می خواهید آن را با مخاطبان به اشتراک بگذارید؟
- من در این مدت در کلاس آقای محمدی 2 جمله یاد گرفتم:
ترس یعنی دارید خوب عمل می کنید! وقتی از کاری می ترسید که انجامش بدهید، اگر انجامش بدهید قطعاً موفقیت تان در آن چیز قطعی خواهد بود.
چهارچوب امن! من فکر می کردم که آدم باید در یک چهار چوب خاصی قرار داشته باشد و نباید از آن چهارچوب یعنی امنیت خارج شود! اما آقای محمدی استاد عزیزم همیشه می گفت: اگر دوست دارید پیشرفت کنید از منطقه امن خودتان خارج شوید!
2- تأثیر خانواده در مسیر موفقیت شما چه بوده است؟ آیا آنها با شما مخالفت می کردند؟
من در ابتدا خیلی مورد حمایت خانواده ام قرار گرفتم و بعد از آن موقعی که تصمیم گرفتم سرپای خودم بایستم، خانواده ام از ترس اینکه شکست بخورم و درآمد خوبی نداشته باشم، با من مخالفت کردند. ولی در نهابت پیشرفت و موفقیت من را دیدند و خداروشکر سرانجام خوبی داشت. اگر من در خانواده می ماندم و فقط کاری که پدرم می خواست را انجام می دادم، امروزه در این مسیر موفق نبودم!
3- در مسیر موفقیت تان با چه چالش هایی مواجه شده اید؟
چالش هایی که در ابتدای مسیر با آن روبرو شدم، این بود که همیشه مورد تمسخر دیگران قرار می گرفتم؛ این موضوع باعث می شد عزت نفسم پایین تر بیاید و خودم را نادیده بگیرم.
در حین فعالیت در گل حیات، از طرف دوستان و بستگان مسخره می شدم، این موضوع باعث ناراحتی ام می شد و احساس خوبی نداشتم. این جریان را روزی به مادربزرگم گفتم که اطرافیان من را مسخره می کنند! مادربزرگم در جواب گفت: تو کارت را ادامه بده و من برایت دعا می کنم که خدا تو را به هفت آسمان ببرد.
چالش دیگر این بود که می گفتند: «مهسا تو بدون پدرت هیچ هستی و نمی توانی به تنهایی کاری انجام بدهی!» من از این گفته خیلی متنفر بودم. با اینکه یک چالش محسوب می شد خیلی هم زننده بود اما باعث شد مسیری را بروم که هم اکنون در آن به موفقیت رسیده ام.
4- چشم اندازهایی که نسبت به آینده دارید را بگویید؟
چشم اندازهای من نسبت به آینده:
اول اینکه می خواهم در مجموعه حیات، بچه های بهزیستی را استخدام کنم! به خاطر اینکه بچه های بهزیستی واقعاً آدم های خوب و پر از استعدادی هستند اما به دلیل شرایطی که دارند، نمی توانند شاغل باشند.
دوم اینکه می خواهم مجموعه گل حیات را جهانی کنم. زیرا مصرف داروهای گیاهی مثل عرقیجات، گل محمدی، زعفران و… چیزهایی هستند که کل جهان از آن استفاده می کنند و فقط در ایران نیست!
5- اگر به گذشته برگردید چه کارهایی را مجدد انجام می دهید و از کدام کار اجتناب می کنید؟
اگر به گذشته برگردم همه این کارهایی که انجام داده ام را دوبار تکرار می کنم زیرا اگر آنها را انجام نمی دادم، تجربه امروز را نداشتم و ممکن بود اشتباهات بزرگتری را انجام بدهم. در کل اینگونه بگویم که از گذشته ام راضی هستم.
باورهایی در درون دارم که باعث می شود مسیری که می روم را محکم تر کند و مدام این جمله را برایم گوشزد می کند: راهت را ادامه بده حتی اگر در این مسیر خسته شدی و بریدی؛ باز هم ادامه بده!
راه های ارتباطی
- اینستاگرام: golehayat97
- تلگرام: golehayat
- شماره تماس: شماره تلفن ایشان بنابه دلایل موجه، از سایت برداشته شد.
ثبت بیوگرافی در گوگل
آیا می خواهید هرکسی نام شما را در اینترنت جستجو کرد، عکس ها و اطلاعات شخصی شما را ببیند؟ کافیست وارد لینک زیر شوید و فرم مربوطه را پر نمایید تا بیوگرافی تان در گوگل ثبت شود.